یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مستِ مستش کرده بود فارغ از جام الَستش کرده بود گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟؟ خسته ام زین عشق، دلخونم نکن من که مجنونم، تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ، من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی...؟؟!
آه می کشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا ای کرامت بهار
در رهت به انتظار صف به صف نشسته اند
کاروانی از شهید کاروانی از بهار
ای بهار مهربان در مسیر کاروان
گل بپاش و گل بپاش گل بکار و گل بکار
بر سرم نمی کشی دست مهر اگر مکش
تشنه محبت اند لاله های داغدار
دسته دسته گم شدند سهره های بی نشان
تشنه تشنه سوختند نخل های روزه دار
می رسد بهار و من بی شکوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب مهربان من ببار
(از نخلستان تا خیابان مجموعه شعر علی رضا قزوه )
ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم ، چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم
به تو آری ، به تو یعنی همان منظر دور به همان یار صمیمی به همان باغ بلور
به همان سایه همان وهم ، همان تصویری که سراغش ز غزل های خودم می گیری
به همان زل زدن از فاصله دور به هم یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم
به تبسم ، به تکلم ، به دلارایی تو، به تماشا ، به خموشی، به شکیبایی تو
به نفس های تو در سایه سنگین سکوت به سخن های تو به لهجه شیرین سکوت
شبهی چند شب است آفت جانم شده است اول نام کسی ورد زبانم شده است
در من انگار کسی در پی انکار من است یک نفر مثل خودم عاشق دیدار من است
یک نفر ساده چنان ساده که از سادگی اش می توان یک شبه پی برد به دلدادگی اش
حتم دارم که تویی آن شبه آیینه پوش ، عاشقی جرم قشنگی است به انکار مکوش
آری آن خواب که شب آفت جانم شده بود آن الفبا که همه ورد زبانم شده بود
اینک از پشت دل آیینه پیداست و تماشا گه این خیل تماشا شده است
آن الفبای دبستانی دلخواه تویی عشق من آن شبه شاد شبانگاه تویی
گفتم: چقدر احساس تنهایی میکنم گفتی: فَإِنِّی قَرِیبٌ من که نزدیکم (بقره/۱۸۶)
گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم...کاش میشد بهت نزدیک شم
گفتی: وَاذْکُر رَّبَّکَ فِی نَفْسِکَ تَضَرُّعًا وَخِیفَةً وَدُونَ الْجَهْرِ مِنَ الْقَوْلِ بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ وَلاَ تَکُن مِّنَ الْغَافِلِینَ ﴿205﴾
هر صبح و عصر، پروردگارت را پیش خودت، با خوف و تضرع، وباصدای آهسته یادکن (اعراف/۲۰۵ )
گفتم: این هم توفیق میخواهد!
گفتی: أَلَا تُحِبُّونَ أَن یَغْفِرَ اللَّهُ لَکُمْ
دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲ )
گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ
پس ازخدابخواهیدببخشدتون وبعدتوبه کنید(هود/۹۰)
گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: أَلَمْ یَعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ هُوَ یَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبَادِهِ﴿104﴾
مگه نمیدونید خداست که توبه رو از بندههاش قبول میکنه؟ !( توبه/۱۰۴)
گفتم: ولی دیگه روی توبه ندارم
گفتی: اللَّهِ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ ﴿2﴾غَافِرِ الذَّنبِ وَقَابِلِ التَّوْبِ
خدا عزیزه و دانا، او آمرزندهی گناه هست و پذیرندهی توبه (غافر/۲-۳)
گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿53﴾
از رحمتخدا نومید مشوید در حقیقتخدا همه گناهان را مىآمرزد که او خود آمرزنده مهربان است (زمر/۵۳)
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو میبخشی؟
گفتی: وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ
به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵)
گفتم: نمیدونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم میزنه؛ ذوبم میکنه؛ عاشق میشم! ... توبه میکنم
گفتی: إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیُحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ ﴿222﴾
خدا هم توبهکنندهها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ
خدا برای بندهاش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار میتونم بکنم؟
گفتی: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اذْکُرُوا اللَّهَ ذِکْرًا کَثِیرًا ﴿41﴾وَسَبِّحُوهُ بُکْرَةً وَأَصِیلًا ﴿42﴾هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِجَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَکَانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیمًا ﴿43﴾
ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشتههایش بر شما درود و رحمت میفرستند تا شما رو از تاریکیها به سوی روشنایی هدایت کنند. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳)
رهروان! اسب شهادت شده زین، برخیزید! / شعری از علیمحمدمؤدب
باز در فصل خزان، موسم چیدن آمد
خبر آمد، خبر سرخ رسیدن آمد
سیب ها باخبر از واقعه بر خاک افتاد
و بسی ولوله در خاطر افلاک افتاد
خبر از یار عزیزی است که برگشت، رسید
فتنه در شهر به پا شد، خبر از دشت رسید
خبر از دشت، خبر دشت دل مردان شد
باز هم بی خبری، قسمت بی دردان شد
تا که نامرد به نامرد شکایت می برد
دل مردان خدا بوی شهادت می برد
قفل زد فتنه بسی تا که کلیدی آمد
باز از قریه سوی شهر شهیدی آمد
شهر در فتنه ، گروهی پی زر می رفتند
برخی البته در این فتنه هدر می رفتند
فتنه در شهر، چو دیوی همه سو می بلعید
هر چه کِشتیم به صد دلهره، او می بلعید
چند وامانده، حدیث نرسیدن خواندند
کورها خطبه ی تردید و ندیدن خواندند
چه امامی که قبایش نجس از بول پسر
نوح شد غرقه در این غائله از هول پسر
چند وامانده در اقصای تن خود ماندند
و گرفتار سر زلف من خود ماندند
شکم از خطبه نمی کرد بس و محکم بود
هر چه می گفت شکم از هنر خود کم بود
ماهواری سر میمون صفتان را می برد
ماه در پنجره تنها غمشان را می خورد
شیخکان شعبده هایی که نباید کردند
قیل و قالی و دلیلی ز شکم آوردند
یکی از زیر قبا، خانه ی خانی آورد
و دلیلی ز فلان جای فلانی آورد
آن یکی عفت ناداشته را رسوا کرد
هر چه را دید، نیاورد به جا، حاشا کرد!
ما بر آنیم که این قوم جز این چیزی نیست
غیر فرزند و زن و اسب و زمین چیزی نیست
خضرکان راز ندانند، نیازی دارند
پایشان بر لب گور و سر بازی دارند
بهر آخور بسی احساس خطرها کردند
زاهدان هم ز سر جهل حذرها کردند
فتنه مه نیست که برخیزد و خود بنشیند
ناخدا باید تا کشتی و دریا بیند
مردها باید تا تیغ سخن تیز کنند
اینچنین چاره هر فتنه خون ریز کنند
سر هر کوه سری باید و سردارانی
تیغ هایی به کمین نیز و جگردارانی
بود سرها که تو گویی ز کدو بیش نبود
بود و در معرکه غیر از کُله و ریش نبود
شیخ ها در تله ی شاید و اما ماندند
مطربان پیشتر از شیخ، سخن ها راندند
رفت رقاصه به منبر، چو رجالی نشناخت
خر دجال در این مزرعه خوش تاخت که تاخت!
خیلی از آن طرف آب، شناها کردند
که شنا در طرف غفلت ماها کردند
زاهدان خوش که در این فتنه دعاها کردند!
دست اگر رفت به کاری، اثری هم دارد
بله البته توکل اگری هم دارد!
باری ای قوم چنین رفت و چنین ها نه نکوست
فتنه در ماست، جهان آینه روشن اوست
فتنه از سوی تنور است، سخن ممتحَن است
چشم بر خاک چه داری، که شکم راهزن است
هله گر اهل حقی دیده بر افلاک انداز
تن زد ار تن، تن خود سوخته بر خاک انداز!
اینچنین طنطنه در جان بسا پاک انداز!
چند وامانده به حکم شکم از جا رفته
در پی امر شکم، در پی دنیا رفته
سرفرازی به سر نیزه فراز آمد باز
تا ببینیم شهید است که باز آمد باز
جوش لیلی است که در دشت جنون سبز شده
باغ سرو است که از سرخی خون سبز شده
هوس افکند خلل ها به هواداری ما
تا که برخاست شهیدی ز پی یاری ما
خون دوید از همه سو، هر چه هوا را تاراند
دل ما را ، دل ما را، دل ما را تاراند
بوی یوسف که بیاید چه ترنجی ماند؟
در قدمگاه رضا، جای چه رنجی ماند؟
شهر گو کرببلا باشد و صف ها باشد
محضر نخل تو کی حد علف ها باشد؟
رهروان! اسب شهادت شده زین، برخیزید!
فتنه هر چند گران است، چنین برخیزید!
*سروده: علی محمد مودب
دین مبادا به یسار و به یمین بفروشیم
ما نه آنیم که فردوس برین بفروشیم
آسمان را به تمنای زمین بفروشیم
ننگمان باد اگر از پی دنیا برویم
خام دینار شویم و دل و دین بفروشیم
سنگمان باد اگر آینهای برداریم
ننگمان باد اگر داغ جبین بفروشیم
ما نه آنیم که در بند کمندی باشیم
یا به پیکار کمان را به کمین بفروشیم
زینبهپشتند حریفان همه از بیم نبرد
ما ولی جان گران پشت به زین بفروشیم
شرق و غرب از کرم ما صلهگیر است، مباد
خرِ رومی بخریم، آهوی چین بفروشیم
دل مبادا به هیاهوی چپ و راست دهیم
دین مبادا به یسار و به یمین بفروشیم
شرف ما بهسوی هیچ طرف مایل نیست
ما نه آنیم که در معرکه این بفروشیم
حجره ی حنجره هرچند که پررونق شد
ننگمان است که آواز حزین بفروشیم
محمود حبیبی
نقل از سایت تریبون: