بگذار سر به سینه ی من تا که بشنـوی
آهـنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش از این نپـسنــــدی به کــــار عشق
آزار این رمـیده ی سر در کـمند را
بگذار سر به سـینه ی من تا بگـویمت
اندوه چیست عشق کدام است غم کجاست
بگذار تا بگـویمت این مرغ خــــسته جان
عمریست در هوایت از آشیان جداست
دلتنگـم آنچنان که اگر ببینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت
شاید که جاودانه بمـــــــــانی کنار من
ای نازنین که هیـچ وفا نیست با منت
تو آسمان آبـی آرام و روشنی
مـن چون کبـوتری کــه پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شـرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسـمت ای نوشخند صبـــــح
بگـذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند،
خورشید آرزوی منی گرم تر بتاب
دانلود تصنیف اشتیاق با صدای علیرضا قربانی
شعر از : فریدون مشیری
بیخودی پرسه زدیم
صبحمان شب بشود
بیخودی حرص زدیم
سهممان کم نشود
ما خدا را با خود
سر دعوا بردیم
و قسمها خوردیم
ما به هم بد کردیم
ما به هم بد گفتیم
ما حقیقت هارا
زیر پا له کردیم
و چقدرحظ بردیم
که زرنگی کردیم
روی هرحادثه ای
حرفی از مهر زدیم
از تو من می پرسم
ما که را گول زدیم؟
ساحلِ امن
غزل مثنویِ «ساحلِ امن» شعریست از آقای " احمد بابایی " که دلیل سرایش آن، غربتِ مقام معظم رهبری بوده است. که فرمودند: «دوستانش به مصلحتسنجی و خصمش، به حسد، از شرح فضلش دست شستند...»
رباید دلبر از تو دل ولی آهسته آهسته // مراد تو شود حاصل ولی آهسته آهسته.. سخن دارم ز استادم نخواهد رفت از یادم // که گفتا حل شود مشکل ولی آهسته آهسته.. تحمل کن که سنگ بی بهایی در دل کوهی // شود لعل بسی قابل ولی آهسته آهسته..
چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره ی خود کن که طبیب خودی
غیر، که غافل ز دل زار توست
بی خبر از مصلحت کار توست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟...
رهی معیری
"وقتی صدای بارون می پیچه توی ناودون
پر می کشه پرستو، به زیر طاق ایوون
وقتی پرنده صبح، رو شاخه ها می شینه
خورشید خانم یه خوشه شبنم زگل می چینه
ابری ترین هوا رو توچشم تو میبینم
شبا به زیر بارون با یاد تو میشینم
وقتی که بوی بارون می پیچه توی جنگل
اقاقی از لطافت میشه یا طاقه مخمل
وقتی که ابری میشه چشمای سبز بیشه
دستای خیس بارون، می مونه روی شیشه
ابری ترین هوا رو توچشم تو میبینم
شبا به زیر بارون با یاد تو میشینم
حالا شبا که نیستی چشمای من میباره
آواز گریه هاتو بیاد من میاره
بعد تو دست بارون رو شونه های گل نیست
رو شاخه اقاقی،
جا پای سبز گل نیست"
شاعر رضا عبد اللهی