سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساحلِ امن
غزل مثنویِ «ساحلِ امن» شعری‌ست از آقای " احمد بابایی " که دلیل سرایش آن، غربتِ مقام معظم رهبری‌ بوده است. که فرمودند: «دوستانش به مصلحت‌سنجی و خصمش، به حسد، از شرح فضلش دست شستند...»

دریا شدی به چشمه و تالاب و رود ما
تو یک‌تنه، به دوش کشیدی سجود ما
 
در آسمان شب‌زدگان، ماه می‌کشی
پنهان‌تر از شکسته‌دلی آه می‌کشی
 
لبخند تو به گریه ی ما، آبرو شده
فریاد ما، سکوت... نه! بغض گلو شده
 
از من مخواه تا که ببافم سکوت را
از من مگیر مُشت سراپا قنوت را

دل داده‌ام به ساحل امنی به نام دوست
واجب‌تر است از غم ما، احترام دوست
 
سنگ جسور، شیشة جان را هدف گرفت
غیرت به جوش آمد و عطر نجف گرفت
 
حاشا که او بسوزد و من فکر سر کنم
من باشم و غریبی او را نظر کنم؟!
 
***
 
پیشانی‌ات هجی بکند آیة ظهور
ما سایة توایم و تویی سایة ظهور
 
حیف از زلالی‌ات که زده ره به رنگها
حیف از شما که کوه شدی بین سنگها
 
حیف از شما که کوه شدی بین سنگها
حیف از شما که کوه شدی بین سنگها
 
***
 
ای ماه بی‌خسوف، یل آسمانی‌ام
ای پیر دیر، نذر تو بادا جوانی‌ام
 
بی‌قیمت است در ره تو جان ما، علی
نشکستنی‌ست، شیشة پیمان ما، علی
 
با عشق هر سکوت پرآوازه می‌شود
هویی بکش، که با تو نفس، تازه می‌شود
 
هرچند بی‌قرار غم و حیرتیم ما
همسایة همیشگی غیرتیم ما
 
خفاش‌ها که دلخوشِ شمشیر و دشنه‌اند
بی‌شک، به خون حضرت خورشید تشنه‌اند
 
با آه و اشک، خانة بت شعله می‌زنیم
سر می‌دهیم و دل ز ولایت نمی‌کَنیم
 
***
 
شکر خدا که عشق، خمینی دیگری‌ست
این سینة شکستة ما «بیت رهبری»ست
 
آقا به طرز دلبری‌ات، شک نمی‌کنم
هرگز به روح حیدری‌ات، شک نمی‌کنم
 
آقا به حُرمت نفست آب می‌شوم
لبخند می‌زنی تو و بی‌تاب می‌شوم
 
ما زندة نگاه مسیحایی توایم
ما بی‌قرار خطبة زهرایی توایم
 
مأموم توست هر که در این ملک، حیدری‌ست
آقا نماز پشت سرت چیز دیگری‌ست
 
در مشت عشق، موم شما گشته نرمی‌ام
مهر شماست در دل غم، پشت گرمی‌ام
 
بانی روضه‌های شهیدان سر جدا
ای امتداد هر چه به جا مانده از خُدا
 
آقا به پلک‌های تو سوگند می‌خورم
زخمم ولی به آینه، پیوند می‌خورم
 
آقا امید ماست به صبر غیور تو
ایران، جهنم است بدون حضور تو
 
***
 
جام ولی‌شناس مرا، پر شراب کن
جان مرا به‌جای سپر انتخاب کن

هویی بکش که کِل بکشد تیغ‌های ما
شمشیر ما به خون و تغزل، خضاب کن
 
دریای فتنه را به عصا خشک کرده‌ای
با آن عصات، قافیة سنگ آب کن
 
هر بار لب گشوده‌ای از عشق گفته‌ای
با خطبه‌ای دوباره بیا انقلاب کن
 
حس می‌کنم که با تو نفس می‌کشد، بهار
باران! ببار و خانة خس‌ها خراب کن
 
هرکس که شک به زخم کند، بندة خود است
زخم دل شکستة خود بی‌نقاب کن
 
زلف مرا به زلف ولایت گره بزن
ـ یا رب! دعای خسته دلان مستجاب کن ـ
 
ما خصم تو، حواله به عباس کرده‌ایم
«صبح است، ساقیا! قدحی پر شراب کن...»
 
***
 
هرگز ز جرم منکر میخانه نگذریم
کز بهر جرعه‌ای همه محتاج حیدریم
 
***
 
برهم زدیم قصة درد و فراق را
آتش زدیم خانة اهل نفاق را

هویی بکش! به اذن تو گرداب می‌شویم
خشم مقدسیم که سیلاب می‌شویم

سیلاب ما، فشرده گلوگاه فتنه را
گرداب ما ستُرده ز رَه کاه فتنه را
 
***
 
ای قبلة حقیقی ایران، سرای تو
ای جان ما شکسته‌دلان، خاک پای تو

سرزنده امّتی که تویی ماه هر شبش
سرزنده امّتی که بنوشد صدای تو

«صبح است ساقیا...» شود ای نور چشم ما
حافظ اگر غزل بسراید برای تو

ما را اجازه‌ای ز نگاهت کفایت است
تا پرکشیم چون شهدا در هوای تو

قلب شماست، هندسة انقلاب ما
تفسیر کربلاست، دل خطبه‌های تو

ای قامت بلند تو، کوه غرور ما
ای تکیه‌گاه غیرت مردم، عصای تو
 
***
 
ما دیده‌ایم فتنة برخی خواص را
خشمت، برهنه کرده دو صد عمروعاص را

تو صبح روشنی، شب قدری، ستاره‌ای
تو نقطة امید در این قحط چاره‌ای

ما با خبر ز غائلة پشت‌پرده‌ایم
ما اعتنا به دیو هیاهو نکرده‌ایم

از تو ندیده‌ایم یلی بی‌هراس‌تر
از ما ندیده‌اند ولایت‌شناس‌تر

گمراه می‌شوند که پیدایشان کنیم
آشوب می‌کنند که رسوایشان کنیم

در مشت سنگریزه بخواهند نهر را
تعارف کنند بر یل ما جام زهر را
 
***
 
دستت به موی نافله‌ها شانه دیده‌ام
ایران به دور شمع تو پروانه دیده‌ام

بی‌دردهای مرده‌دلِ عافیت‌طلب
هیزم به دست، پشت در خانه دیده‌ام

تصویر دلنشین شهیدان عشق را
در چشمهای رهبر فرزانه دیده‌ام

در عشق بازی ـ آنچه نادیدنی بود ـ
عقل شکست خوردة دیوانه دیده‌ام

ترکش به گوشة دل ما هم نشسته است
شوق وصال و خندة مستانه دیده‌ام
 
***
 
باز این قلم بهانة محبوب کرده است
دلدار ما به مهر و غضب، خوب کرده است
 
***
 
ای حجت موّجه توحیدیان علی
لیلای لاله‌ها، یلِ شیرین‌زبان، علی

پیشت سپر فکنده عزازیل خیبری
افسرده شد توهم آتش‌فشان، علی
 
بالاتر از سیاهیِ عمامة تو نیست
رنگی درون حلقة رنگین‌کمان، علی

ای مهربان قافله، دستم به دامنت
دستم به دامنت، سحر مهربان، علی

بر عهدة تعصب مالک نهاده‌ای
هر پاسخی به غائلة نهروان، علی

ما از تو عطر یوسف زهرا شنیده‌ایم
ای نایب حقیقی صاحب زمان، علی

پس شبهه‌ها به ساحت تو بی‌دلیل نیست
این را ز بی‌نمازی حیدر بدان، علی!

معنای چفیة تو جهاد هماره است
تا روز فتح، در دل میدان بمان، علی

«هل مِن معین» و «گودی گودال» و «خیمه‌ها»....
ایران، حسینیه‌ست، تو روضه بخوان، علی...
 
***
 
تا اهل دل، نظر به یهودی نمی‌کند
این تاجران شعبده، سودی نمی‌کنند

اهل جمل که جنبش مردم فریبی‌اند
در سایة توهم جنگ صلیبی‌اند

با رَطب و یابِس، آیینه را سنگ می‌زنند
طبّال‌های کوفه، هماهنگ می‌زنند!

در جنگ کردگار، به جایی نمی‌رسند
با مسجد ضرار به جایی نمی‌رسند

دل را میان موج بلا غرق می‌کنند
با اهل کوفه، ایل شما، فرق می‌کنند

هیزم به دستها، به نوایی نمی‌رسند
با کشتن بتول، به جایی نمی‌رسند

خالی نمی‌شود پس‌ازاین سنگر خدا
سیلی نمی‌خورد پس‌ازاین کوثر خدا

هیهات بشکند پس‌ازاین ساغر امام
دیگر نمی‌رود سر نیزه سر امام

سوگند می‌خوریم به چشمان مست یار
«سیّد علی» غریب نمانَد در این دیار

در کربلا که آب به لبها حرام شد
آتش‌بسِ «کریم دو عالم» تمام شد

ما تیغ خود ز ضامن آهو گرفته‌ایم
با ذوالفقار مرتضوی خو گرفته‌ایم

او پیر می‌فروش جمارانی من است
«سیّد علی» غیور خراسانی من است

دریا تویی، به‌سوی تو چون رود می‌رسیم
در هر قدم به «ساعت موعود» می رسیم

تا خاک پای «سیّد علی»، پور حیدریم
«ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم»

بگذار تا ذبیحِ نگاه شما شوم
بگذار وقت هر گِله، چاه شما شوم

فرعونیان به تخت خدایی نمی‌رسند
این بادهای هرزه به جایی نمی‌رسند

این‌هم شباهتی‌ست که داری تو با علی...!
جز تو که چشم فتنه درآورد، یا علی؟

جز تو کسی حریف به مرحب نمی‌شود
خصمت به‌جز به تیغ، مؤدب نمی‌شود

ای خصم، شاهکار ولایت بیا ببین
انگشتر حدید سلمیان ما ببین

امّت ظهور واقعه را لمس می‌کند
عزمت حدید را شرف‌الشمس می‌کند

در فقر و فاقه گرچه شکستیم و سوختیم
کی تنگة اُحُد به غنیمت فروختیم

هستند اهل درد، چو تیغی به مشت تو
خالی نکرده‌اند به هر فتنه، پشت تو

خفاش‌ها رجز به رخ نور خوانده‌اند
«آقا، جسارت است»، ولی کور خوانده‌اند...!

«آقا جسارت است» شما بی‌خبر نئی
تا وقف توست، سینة ما بی‌سپر نئی

حالا به هر دلیل، گرفتار حیدریم
«بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم...»
 
***
 
آقا دلت چکیده غمهای کربلاست
تا کربلاست قبلة ما، گریه، بی‌ریاست

دلبسته ی شراب خراسانی توایم
چون پایتختِ مستیِ ما مشهدالرضاست

بگذر اگر مصدّع اوقاتتان شدم
سنگ صبور اهل غزل، سینه شماست

تعارف نمی‌کنیم در این حرف با کسی
هر کس مقابل تو بُوَد پست و بی‌حیاست

بهتر که از تو قوم حرامی بریده‌اند
تنها حلال‌زاده پیِ حجّت خداست

بهتر که سنگ یخزده، شاعر نخواندم
آقا، تبسّمت صلة داغهای ماست

ما عاشقانه، با تو مناجات می‌کنیم
چشمت، دلیل بیدلی ایل‌الولاست

تکلیف ماست همسفری با تو تا ظهور
آری حساب قافله از غافلان جداست

حس می‌کنم رضایت مهدی تو را بس است
این شعرها، برای مدیح تو نارساست
 
***
 
هرچند خواب سامریان را پرانده‌ایم
«ما همچنان در اول وصف تو مانده‌ایم»
 
دریا تویی به‌سوی تو چون رود می‌رسیم
در هر نفس، به ساعت موعود می‌رسیم
 
ما همچنان شکسته‌دلِ آل حیدریم
هرگز ز جرم منکر میخانه نگذریم...
 
ما وارثان کوثر پهلو شکسته‌ایم
با غیرزخم، عقد اخوت نبسته‌ایم
 
ای صاحب هر آنچه به خاطر می‌آوریم
جَلد توایم و جز به هوایت نمی‌پریم...

 
شاعر: احمد بابایی


   مدیر وبلاگ
به تو می اندیشم ...
در جستجوی نور ، گریزان از نفاق و دورویی و نیرنگ و دوستدار آنان که از دنیایشان برای دین شان مایه می گذارند.انشاء الله که حاصل عمرم روسیاهی نباشد .
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :5
بازدید دیروز :14
کل بازدید : 67309
کل یاداشته ها : 20


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ