چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هر چه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چاره ی خود کن که طبیب خودی
غیر، که غافل ز دل زار توست
بی خبر از مصلحت کار توست
بر حذر از مصلحت اندیش باش
مصلحت اندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بی خبر از خویش چرایی چرا؟...
رهی معیری
"وقتی صدای بارون می پیچه توی ناودون
پر می کشه پرستو، به زیر طاق ایوون
وقتی پرنده صبح، رو شاخه ها می شینه
خورشید خانم یه خوشه شبنم زگل می چینه
ابری ترین هوا رو توچشم تو میبینم
شبا به زیر بارون با یاد تو میشینم
وقتی که بوی بارون می پیچه توی جنگل
اقاقی از لطافت میشه یا طاقه مخمل
وقتی که ابری میشه چشمای سبز بیشه
دستای خیس بارون، می مونه روی شیشه
ابری ترین هوا رو توچشم تو میبینم
شبا به زیر بارون با یاد تو میشینم
حالا شبا که نیستی چشمای من میباره
آواز گریه هاتو بیاد من میاره
بعد تو دست بارون رو شونه های گل نیست
رو شاخه اقاقی،
جا پای سبز گل نیست"
شاعر رضا عبد اللهی
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مستِ مستش کرده بود فارغ از جام الَستش کرده بود گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای؟؟ خسته ام زین عشق، دلخونم نکن من که مجنونم، تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو و لیلای تو ، من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم در رگت پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی...؟؟!
آه می کشم تو را با تمام انتظار
پر شکوفه کن مرا ای کرامت بهار
در رهت به انتظار صف به صف نشسته اند
کاروانی از شهید کاروانی از بهار
ای بهار مهربان در مسیر کاروان
گل بپاش و گل بپاش گل بکار و گل بکار
بر سرم نمی کشی دست مهر اگر مکش
تشنه محبت اند لاله های داغدار
دسته دسته گم شدند سهره های بی نشان
تشنه تشنه سوختند نخل های روزه دار
می رسد بهار و من بی شکوفه ام هنوز
آفتاب من بتاب مهربان من ببار
(از نخلستان تا خیابان مجموعه شعر علی رضا قزوه )